بعله دوباره حرف زدنای قبل خواپیش
و کپل خانومی که به علت خواب بودو مشترک مورد نظر راهی روستا شده
امشب این اومد تو ذهنم که چی میشه که ادما تصمیم میگیرن جدی باشن یا شوخی کنن.
بنظرم یه دلیلش میتونه ترس باشه مثلا شاید ادم فکر میکنه زندگیو با تموم چیزاش اگه جدی بگیری سخت میگذره و این ترس از سخت گذشتن باعث میشه ادم پیش پیش همه چیو با دید شوخی نگا کنه
یا یه غم بزرگ تو دلش داره و میخواد با شوخ نشون دادن خودش اون چیز توی دلشو پنهون کنه
یا اونی که جدیه میترسه اگه جدی نباشه مسخره بشه یا چیزیو از دست بده

میدونی یه ادم جدیه بدون شوخی خیلی از چیزای زندگیو تجربه نمیکنه الکی یه سری حصار  «باید» دور خودش کشیده. الکی خودشو تو یه موقعیت حبس میکنه و.

یه ادم شوخ بدون جدیت هم اصلا زندگی نمیکنه چون اصل و معنی زندگی چیزی نیس که بشه ندیدش گرفت و مسخرس فکر کنیم میشه به همه چیز خندید. همچین ادمای خیلی خودخواهن اوناهیچ وقت بقیه رو در نظر نمیگیرن. نمیدونن شاید قانون بقیه این نباشه که همه چی یه شوخیه سادس. قشنگی شوخی به اینکه خنده بیاره رو لب اما نه خنده ای که فقط یه تصویر رو صورته و کلی زخم بشه روی دل

کلا بنظرم صفر و صد بودن تو این دوتا رفتار ادمو میبازونه
ما ادمیم با تموم احساسا
احساساییه باید واسه خودمون و بقیه بهشون احترام بذاریم.

تا جلسه بعد شمارو به خدای بزرگ و منان میسپارم????

شبت اروم

 


یه نفر هست که میشه گفت تموم تلاشش اذیت کردن منه
یه نفر که شاید خیلی وقتایی که باید میبوده نبوده و یجورایی نمیشه رو همیشه بودنش حساب کرد
یه نفر که در لحظه همه چیزو هر کسیو به یه خواب شیرین میه
یه نفر که حتی با این که میدونم چند لحظه بعد مراسم در ذوق خوری روم اعمال میشه اما باز دلم نمیاد ذوق نکنم
یه نفر که بدون هیچ دلیلی یهو دلم میخواد یه چیزاییو واسش تعریف کنم. و دقیقا یهویی تر تر پشیمون میشم از گفتنش
یه نفر که دقیقا عکس منه و چشماش برخلاف من فقط با یکی دوتای منطق نگاه میکنه و شاید انگشت شمار اونم خیلی معدود یه نقطه اشتراک بینمون پیدا بشه
یه نفر که.

و مسئله اینه که من دقیقا نمیدونم چرا همچنان همو تحمل میکنیم????
و یه جورایی تنها سوالیه که دلم نمیخواد دلیلش بدونم


وقتایی که کپل خان کار داره 

مثله الان

اجازه خواب صادر شده ها 

منم از خستگی و کارای امروز گیج خوابما

اما. یه حرف زدنی باید باشه که بعدش ادم بخوابه????????

 

پس تصمیم به این شد که بیام روستا یکم با درو دیوار اینجا حرف بزنمو خواپیش شم

امروز روز دانش اموز مدرسه به بچه ها کتاب داد و کارت سه امتیازی هم که دیگه ذوقشونو کامل کرد

اما سه زنگه بعد جشن خیلی خستم کرد. هربار بقیه بهم میگن  ااین کارایی که واسه بچه ها میکنی از بیکاریته و خودت خسته میکنی و تو دردسر میندازی. 

.فکر میکنن تموم وقتم میذارم پای کارای مدرسه

اما از بیکاری نیست . بنظر من ادم بخواد کاریو کنه میتونه بین تموم کاراش بازم وقت جور کنه فقط باید بخواد. بعدم کارایی که میکنم واسه مدرسه حداقل اینه که حس خودم خوبه. بعد به خودم نمیگم کم گذاشتم. تازه ذوق و تغییر بچه ها رو هم که میبینم بیشتر انرژی میگیرم. حیفه الان که میشه یه چیزایی رو بهشون یاد داد ساده گذشت ازشون

اینم حرف قبل خواب دیگه میشه خوابید

شب بخیز

 

 


میشه کنار خونه تو روستا یه کارگاهم بزنیم؟؟ ???? من چند وقته فهمیدم شدیدا دلم یه کارگاه میخواد یه جا که کلا مخصوص ساختن باشه کل وسیله و ایده هات دورت باشن???? کف و دیوارش پر ابزارای مختلف باشه???????? لازم نباشه هی جمع کنی وسیله هارو یا اصلا وقتی میخوای از فکر دربیای یا به چیزی فکر نکنی بره داخلشو مشغول کار شی???? باید کم کم رو مامانی کار کنم اون طرف حیاط یه کارگاه طور بزنیم اصلا به من باشه میگم خونه باید یه حیاط و یه کارگاه بزرگ داشنه باشه بقیه چیزا الکیه???? البته یه
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب فرمانده ی شرمنده ی یک لشگر مغلوب فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلم هر بار شود گوشه ی چشمان تو مرطوب شیرینی خرما ، عسل و شهد زیاد است اما نه به اندازه ی لبخند تو مطلوب چشمان تو فیروزه و لبهات عقیق است احسنت به دستی که تراشیده تورا خوب امیر سهرابی
تاحالا شده تو اوج سختی به این باور برسی که چقدر خدا عمیق حواسش بهت هست. یه قندی تو دلت آب میشه، پشتت انگار به چیزی گرم میشه که دیگه هیچ چی نمیتونه به زمین بزنتش.حالا هر تهدیدی بکنن این لحظه رو دقیقا وقتی بهش می‌رسی که اون لحظه لج و ناامیدی از خدارو بتونی از سر بگذرونی و گیرش نیفتی. دقیقا فردای شبی که با خودش خلوت میکنی و از اینکه حس می‌کنی فراموش شدی گلایه هارو ردیف میکنی .

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

sanate bozorg تولید کننده درب و پنجره های دوجداره و سه جداره آلومینیوم و upvc آتلیه بارداری در فرمانیه برداشت آزاد! قیمت طلا و ارز رادیو سامان | Radio Saman پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان بیست انشا